دیدبان پرس: در ذیل دلنوشته ای به قلم دینا رفیعی منجزی دانش آموز خوش ذوق مسجدسلیمانی را میخوانید:
قلمم را از غلاف در می آورم، سبک است اما رد سنگینی از خود بر جا میگذارد، مانند تمام اسلحه ها که رد پای خون را بر تارو پودشان میتوان دید، رد خون سنگین است.
قلم فرزند موفق خانواده اسلحه هاست که نسبت به سایر اعضای خانواده خود توانایی های بیشتری دارد، مثلا قلم، هم میتواند به نام خدای شروع داستانی را بنویسد، هم طرح امضای گوشه برگهی اعدام کسی را بکشد اما تفنگ چه در راه خیر چه در راه شر نقطه پایان داستانی شد که قلم شروع کرده بود.
قلم گاهی کلمات را مانند یک اسلحه گرم با تیر مستقیم به مغز کاغذ شلیک میکند و گاهی دل رحمی بر او غلبه میکند و با شُر شُر اشک هایش بر دل دفتر، نامه ای را مینویسد که روزی با خواندنش دسته ای پروانه در قلب کسی شروع به بال زدن می کنند.
اسلحه هرجا بود فقط از جنگ گفت، اما قلم موضع خود را حفظ کرد و هم برای جنگیدن رجز میخواند و هم واژه صلح را با سوز مینوشت.
ضامن قلمم را آزاد میکنم تا از عدالتی بنویسم که هیچگاه با اسلحه برقرار نشد، تا کبوتر صلحی را بکشم که اسلحه کشته بود.
دینا رفیعی منجزی ۱۰ اسفند ۱۴۰۱
بسیار زیبا و تاثیر گذار👏🏻👏🏻👏🏻🌹